نمایشنامه کودک | نمایشنامه‌ی «محاکمه» با موضوع دهه فجر
  • کد مطالب: ۳۱۲۵۳۷
  • /
  • ۱۳ بهمن‌ماه ۱۴۰۳ / ۱۳:۴۲

نمایشنامه کودک | نمایشنامه‌ی «محاکمه» با موضوع دهه فجر

من محمد احدی، دانش‌آموز کلاس چهارم و قاضی این دادگاهم. اینا هم دوستام هستن، شاهد این دادگاه. اومدیم پرونده‌ت رو بپیچیم و بریم. تو هم فرصت داری از خودت دفاع کنی.

سابحه ریاحی‌فر -

محیط کلاس: محمد پشت میز معلم نشسته است و چند نفر در نیمکتی در دو طرف آن نشسته‌اند. یک صندلی مقابل میز معلم است که مرد میان‌سالی (شاه) روی آن نشسته است.

محمد: اسمتون رو بگید.

شاه: اینجا کدوم خراب‌شده‌ایه؟ من رو چرا آوردید توی مدرسه؟ اینجا معلم نداره؟ مدیرتون کجاست؟

محمد: اسمت رو می‌گی یا...

-شاه می‌خواهد برود.

محمد: سربازا! دستاش رو ببندید!

-دو کودک به‌صورت ارتشی قدم برمی‌دارند و به او دستبند می‌زنند.

محمد گلویش را صاف می‌کند: من محمد احدی، دانش‌آموز کلاس چهارم و قاضی این دادگاهم. اینا هم دوستام هستن، شاهد این دادگاه. اومدیم پرونده‌ت رو بپیچیم و بریم. تو هم فرصت داری از خودت دفاع کنی.

شاه (کلافه): حتماً کابوس می‌بینم! تو یک‌وجب بچه؟! من شاهم خیر سرم.

-بچه‌ها می‌خندند.

یکی از شاهدان: سبزی شاهی؟! گیشنیز، تره، تربچه...

-خنده‌ی بچه‌ها.

محمد: شاه؟

شاه: مواظب حرف‌زدنت باش بچه! من شاهنشاه محمدرضا پهلوی هستم. شما چندتا بچه، می‌خواید من رو محاکمه کنید؟

محمد: اوهوم!

شاه: پدرتون رو درمی‌آرم! قدرتشم دارم!

محمد: واقعاً؟

شاه (با خودش، بااسترس): من الان باید توی جلسه‌ با سفیر آمریکا می‌بودم. گزارش کارام رو ندادم. (رو به محمد) آمریکا از من حمایت می‌کنه.

-خنده‌ی بچه‌ها.

محمد: خب؟

شاه: آمریکایی‌ها پشتیبان منن.

بچه‌ها: هووو!

شاه: من دوست خوبی برای آمریکا بودم. من رو تنها  نمی‌ذارن.

محمد: کم هم خدمت نکردی بهشون! چه گلی به سر ایران زدی؟

شاه: نفت را هم مفتکی و ارزان به آمریکا دادم، ارتش رو مسلح کردم، ما این همه پول و ثروت داریم!

بچه‌ها: هووو! پول و ثروت که همه‌ش برای خودت و خانواده‌ت بود، مردم چی؟!

شاه: هر کاری لازم بود برای پیشرفت ایران کردم.

-کودکان سرباز بیشتر می‌شوند با خشم!

محمد: برای ایران یا آمریکا؟

شاه: آمریکا خیلی قویه، خیلی! می‌فهمی؟! اگه اون از ما راضی بشه، کشور پیشرفت می‌کنه. (به اطراف نگاه می‌کند و یواشکی می‌گوید) اگرم نه، ما رو زیر پاش له می‌کنه!

-افزایش سربازها.

بچه‌ها: هووو!

شاه: اینکه فقیر داریم یا دکتر و مهندس و داشمند نداریم یا خیلی‌ها بی‌سوادن، مهم نیست! کافیه فقط دوست خوبی برای آمریکا باشیم، همه‌ی اینا درست می‌شه.
من این رو قول می‌دم.

-افزایش سربازها.

محمد: نظر مردم چی؟

شاه: نمی‌دونم چه مرگشونه. مدام شعار می‌دن و نظم کشور رو به هم می‌ریزن.

-افزایش سربازان.

محمد: چه شعاری؟

-سکوت شاه.

بچه‌ها و سربازان همه با هم: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. (چندبار تکرار)

شاه: شما دنبال آزادی هستید؟! مگه ندارید؟ ما که کاری به کار شما نداریم. می‌تونید دزدی کنید. می‌گید استقلال؟! استقلال هم داریم. زیر سایه‌ی ایالات متحده داریم کشور رو اداره می‌کنیم. دیگه چی می‌خواید؟

-افزایش سرباز. تکرار شعار.

شاه فرار می‌کند و همه به دنبالش: شاه فراری شده، شاه فراری شده..

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.